-->

رنگارنگ
homayoun makoui


Friday, May 31, 2002

بعد از موفقيت چشم گير فيلم Memento، از کارگردان جوان و خوش ذوق Christopher Nolan ، هفته پيش فيلم تازه ای با شرکت Al Pacino و Robin Williams در آمريکا بروی اکران آمده است، بنام Insomnia.محل فيلم آلاسکا در فصل خورشيد در نيمه شب، روزهايی که آفتاب غروب نمی کند، حتی در دل شب. فيلمبردار فيلم نيز در پروژه قبلی [Memento] با Nolan همکاری کرده بود و در اين فيلم نيز کار به تصوير کشيدن اين داستان را با توجه به محيط زيست وطبيعت بخصوص آلاسکا در آن نور غير عادی بر عهده ميگيرد.
آل پاچينو شخصيت يک کارآگاه پليس لوس آنجلس را بازی ميکند که به همراه همکار خود برای ماموريتی ويژه به آلاسکا ميروند تا از کم و بيش قتل دختری جوان سر در بياورند، وبا پيدا کردن قاتل، احساس بد مردم منطقه را عوض کنند و از اضطراب عمومی بکاهند. ... حادثه ای که در آن آرامش طبيعی، کاملا غير مترقبه است.
کارآگاه پليس زيرک، تيز بين و بر همه چيز مسلط است، در عين حال عليرغم اعتقاد عموم به وظيفه شناسی وی، تحقيقاتی هم برعليه او در لوس آنجلس جريان دارد. Hilary Swank که نقش يک پليس جوان و بسيار فعال را بازی ميکند، بهمراه افراد اداره پليس محل که زياد او را جدی نميگيرند، کارآگاه را همراهی ميکنند. بزودی نويسنده ای در همان حوالی بعنوان مشکوک درجه اول بيرون می آيد. ويليامز کمدين اين نقش را بازی ميکند. او که توطئه گری مهار است بسرعت کارآگاه را درگير حوادثی سلسله وار ميکند که با عث ميشود او بتدريج تسلط خود را از دست بدهد و با تصميم گيری های ناروشن بدام يک بازی موش و گربه با نويسنده مشکوک بيفتد.
مسئله ديگری که به اين تغيير وضع کمک ميکند اينست که او ديگر قادر به خوابيدن و استراحت نيست، ... البته به خاطر نور خورشيد در نيمه شب. و اين خستگی و گيجی هر روز در چهره آل پاچينو بيشتر مشهود ميشود. با توجه به اينکه در موقع فيلمبرداری، صحنه ها هيچگاه با ترتيب زمانی وفوع و ادامه داستان عکاسی نميشوند. [بسياری صحنه های شروع فيلم در آخر ساخته ميشود و برعکس. تنها در آخر کار است که اين تکه ها سر هم ميشود]، اين تنها کار اکتوری در ابعاد آل پاچينو است که بتواند ريتم اين خستگی تدريجی را دربازی و حرکات چهره خود بوجود بياورد و حفظ کند، تا داستان را باورکردنی سازد. فکر ميکنم تغييرات کوچک و ظريف در چهره ، صدا و حرکات اين هنرپيشه در فيلم ديدنی است.
اگر چه چنين نقشی برای آل پاچينو تکراری است، اما او ميگويد علاوه بر سبک متفاوت بازی، در عين حال تفاوت اين شخصيت با نقشی مشابه مثلا در فيلمی مانند Heat در اينست که اينبار اين شخصيت برخلاف گذشته خيلی رومانتيک است که تازگی دارد.
... فيلم خوبی است. تنها چيزی که زياد نمی چسبد، استفاده تکراری از هنرپيشه ها در نقش های مشابهی است که در گذشته بازی کرده اند. تهيه کننده های فيلم با استفاده از اين هنرپيشه ها در همان رل های مشابه، از آمادگی قبلی بينندگان در قبول کاراکتر و آشنايی فبلی با خصوصيات او استفاده ميکنند، که بصورتی به فروش بالای فيلم ها کمک ميکند. اگرچه هنرمندانی چون آل پاچينو و ويليامز ماهرتر و جدی تر از آن اند که تکراری شوند، ولی بهر حال اين موضوع باب طبع من نيست بخصوص اينکه آشنايی تدريجی با کاراکترها در طول نمايش فيلم و راه حل هايی که کارگردان برای معرفی و پرداخت اين شخصيت ها پيدا ميکنند، موقع ديدن فيلم بسيار جالب است. ... بهمين خاطر است که به فيلم هايی با شرکت هنرمندانی شناخته نشده، علاقه زيادی دارم. اين هم سايت رسمی فيلم موفق Christopher Nolan




Thursday, May 30, 2002

نمونه نقاشی های "آمادئو موديليانی" بنام "النا پاولوسکی"

Elena Pavlowski - 1917; Oil on canvas, 64.8 x 48.9 cm




در اوائل فرن پيش در پاريس، Amadeo Modigliani نقاش و مجسمه ساز اکسپرسيونيست ايتاليايی سبک يگانه ای در نقاشی ارائه کرد. بطوريکه تا به امروز ديدن نقاشی های او با کمترين آشنايی، چه پرتره ها، و چه مدل های برهنه، بسرعت نام او را به ياد می آوردند. اما در طول زندگی کوتاه موديليانی بجز معدودی از دوستان هنرمندش کسی به استعداد او پی نبرد. او که در تمام عمر با فقر و بيماری دست و پنجه نرم ميکرد، در سن 35 سالگی در اثر بيماری سل ودائم الخمری درگذشت.
در سال 1906 او به پاريس رفت و با سپک های انقلابی هنری زمان آشنا شد. تاثير پذيری از کوبيسم "دوره آبی" پيکاسو، و کارهای پل سزان بصورت استفاده بی مهابا از تکه ها و اشکال بزرگ و مسطح رنگ و همچنين اغراق در تناسب ابعاد فيگورها، در آثار اين هنرمند مشهود است. او مدتی هم مشغول مجسمه سازی شد و سبک بخصوص خود را در اين رشته نيز تدوين کرد.
از 1915 او زندگی اش را کاملا به نقاشی اختصاص داد و بهترين آثارش را خلق کرد. در نقاشی های پرتره او جاذبه ماسک های آفريقائی، بصورت نقاشی صورت های مسطح و ماسک گونه، چشمان بادامی، بينی تاب دار و گردن کشيده شده مشهود است. عليرغم صرفه جويی کامل در ترکيب ها و نفاشی بر روی زمينه هايی خنثی، چهره های نقاشی شده توسط موديليانی حالات روحی شخصيت ها را به طرز چشم گيری به تصوير ميکشند.
تصوير: آمادئو موديليانی


فردا جام جهانی فوتبال با بازی تيم ملی فرانسه [قهرمان دور پيش] و تيم ملی سنگال آغاز ميشود. برای اطلاع از جدول مسابقات و ساعت برگزاری بازيها به وقت محلی، ميتوانيد از سايت رسمی اين بازيها ديدن کنيد.
اينجا هم برنامه پخش اين مسابقات در آمریکا از طريق کانال های انگليسی زبان. در ضمن تلويزيون های اسپانيايی زبان نيز بازيها را تماما پخش ميکنند.
بعضی ها از عدم موفقيت ايرانی ها در مسابقات مقدماتی و شرکت نداشتن تيم ايران در اين بازی ها دلخورند، که البته مورد هم دارد. ... بهرحال موقعيتی است تا هواداران تيم ملی ايران اينبار بدون تعصب و با خيالی راحت تر از پيش، يکی دو هفته ای فوتبال دست اول ببينند و لدت ببرند.




Monday, May 27, 2002

در باره تاريخ سينمای افغانستان مطلبی ديدم، در قسمتی آمده است:
"... سالن های سينما در افغانستان، اوايل کار اغلب شامل يک طبقه کامل ويک نيم طبقه ( لژ) بود. بعضی از اين ساﻠﻮن ها چند اتاق دارای پرده و حفاظ بود که « لژخانوادگی » ناميده می شد وتيکت آن، از ديگر بخش های سينما گران تر بود. ﭼﻮﮐﯽ های سينما در گذشته چوبی بود اما از سی سال پيش ﭼﻮﮐﯽ های با روکش چرمی جايگزين و وضعيت ظاهری سالن های سينما بسيار متفاوت شد.در بعضی از سالن های سينما مثل سينما آريانا، پارک، کابل ننداری و زينب ننداری مردها فقط با ﺩﺭﻳﺸﯽ اجازه ورود داشتند . ورود به ساﻠﻮن های ديگر مانند سينما بهزاد، باختر، ميوند و بهارستان فقط ﺩﺭﻳﺸﯽ و لباس ﻋﺎﺩﯼ مجاز بود و در ساير ساﻠﻮن ها با لباس محلی هم می شد فيلم ديد.
سينماهای افغانستان بيشتر فيلم های هندی نمايش می دادند که بسيار محبوب و پر طرفدار بود. افغان ها پس از سينمای هند به فيلم های ايرانی علاقه داشتند و تعداد زيادی از فيلم های فارسی در سينماهای افغانستان به نمايش درمی آمد.
در کنار اين دو جريان عمده، آثاری از سينمای آمريکا و اروپا هم نمايش داده می شد که در اين ميان البته حجم فيلم های آمريکائی بيشتر بود. از به خاطر يک مشت دلار و خوب، بد، زشت گرفته تا بانوی زيبای من و دوازده مرد خبيث ، برباد رفته ، دختر رايان و ديروز، امروز، فردا."
... در قسمت ديگر اين مطلب مصاحبه ای نقل شده از يک کارگردان افغانی بنام راضی محبی که از قرار زندگی سخت و تلخی داشته است. در پايان اين مصاحبه، او در حين معرفی دو فيلم عشقی افغانی، با طنز ميگويد، ...فيلم جمعه که داستان عشق پسر افغان به يک دختر ايرانی است که سر انجام به او نمی رسد، و باران که نام يک دختر افغان در فيلم است، که سر انجام می رود و لطيف به او نمی رسد، و نتيجه می گيرد که:" جمعه و باران دو روی يک سکه اند، که هر دو در اين نکته مشترکند: ايرانی و افغاﻥ نمی توانند به هم برسند."
برای آشنايی با خلاصه تاريخ سينمای افغانستان به اين سايت سر بزنيد. مطلب به فارسی است.
تصوير: پوستر اولين فيلم افغانی بعد از سقوط طالبان که دو ماه پيش در مزار شريف نمايش داده شد.


پولانسکی بالاخره به زادگاه اش بازگشت، فيلم پيانيست را ساخت، و برنده جايزه اول فستيوال کان شد. از آخرين باری که او به اين فستيوال فيلمی عرضه کرده بود شانزده سال ميگذرد.
اين فيلم در حقيقت نوعی بيوگرافی رومن پولانسکی در سالهای قدرت هيتلر است. او نيز بهمراه فاميل يهودی خود توسط نازی ها از کشورش تبعيد شد، و تا قبل از ساختن اين فيلم به لهستان باز نگشته بود. اما کاراکتر اصلی فيلم که شخصيتی واقعی است، پيانو نوازی اهل لهستان و يهودی است، که از دست نازی ها و از تبعيد ميگريزد، در لهستان ميماند و در دوره اشغال لهستان "شبانه" های شوپن را مينوازد. در اينجا سايت فيلم The Pianist را پيدا کنيد.




Saturday, May 25, 2002


اينهم يک سايت تاريخ و فرهنگ ايران زمين به زبانهاي فارسی و انگليسی. در توضيحات سايت آمده:
در بخش فارسی يک مجموعه‌ی چهار جلدی تاريخ ايران از روزگاران باستان تا عهد سلجوقی شامل حدود 2600 صفحه از نظرتان خواهد گذشت. نيز مجموعه‌ئی از تصاوير تاريخی و نقشه‌های تاريخی به اضافه بخشهائی از خمسه نظامی گنجوی و مثنوی مولوی و غزلهای عراقی را مشاهده خواهيد کرد.




Friday, May 24, 2002

بدنبال تحولات بعد از یازدهم سپتامبر و قدرت گرفتن نسبی دست راستی های اروپايی، نيروهای ميانه رو از راست و چپ با واقعيت جديدی روبرو هستند. اگر آنها نتوانند مردم اروپا را قانع کنند که قدرت مقابله با تروريسم را دارند، رقبای دست راستی افراطی، با استفاده از اين نقطه ضعف، بخش قابل توجه ای از افکار عمومی را که بطور سنتی به ميانه رو ها رای ميدهند، بطرف خود جلب خواهند کرد. بهمين جهت آنها سعی ميکنند تا با پيشنهاد و تصويب قوانين جديد، اين عبا را خود بر تن کنند، و با گرايش بيشتر به راست، پايه های انتخاباتی خود را حفظ کنند. بدليل همين موضع ضعيف آنها، مسئله برخورد به پناهجويان و مهاجرين در کادر مبارزه عليه تروريسم و امنيت اروپا قرار گرفته و نيروهای سياسی در اين زمينه هنرنمايی می کنند و هر روز برنامه تازه ای روی ميز ميگذارند. حالا فرق نميکند که اين قوانين و برنامه ها چقدر احمقانه باشد، يا با اصول اخلاقی و انسانی مغايرت داشته باشد. در واقع آنها بدشان نمی آيد که تا حدودی هم از طرف ديگران بخاطر اين قوانين و برنامه های ضد خارجی مورد انتقاد قرار بگيرند، اين مهر تائيدی ميشود بر واقعی بودن تلاش ها و موضع سرسخت آنها، که برای آن دسته از رای دهندگان که مردد و دلسرد شده اند، جذاب خواهد بود.
از جمله اين برنامه ها پيشنهاد تونی بلر است. او درنظر دارد تا بهمراه شرکت دادن نيروی دريايی در جلوگيری از نزديک شدن کشتی های حامل پناهجويان به سواحل دريايی اين کشور، چند فيلم از جريان دستگيری و اخراج افرادی که قصد پناهندگی دارند تهيه و به عنوان بخشی از تبليغات دولت، از دستگاه های ارتباط جمعی پخش کند. دو ايستگاه تلويزيونی انگلستان [ب.ب.سی و اسکای] که در سراسردنيا بيننده دارند، قرار است اين فيلم ها را نشان دهند. ... قضيه فيلمسازی تونی بلر، با واکنش بعضی نيروهای دموکراتيک و همچنين تشکيلات مربوط به پناهندگان روبرو شده است. آنها از جمله معتقدند که چنين اعمالی با حقوق انسانی پناهندگان که می بايست با آنها رفتاری احترام آميز داشت مغاير است. اين پيشنهاد حتی مورد مخالفت مسئولين ارتش و نيروی دريايی سلطنتی انگلستان که مسئوليت اجرای کل عمليات را برعهده دارند، قرار گرفته است، البته بدلائلی متفاوت.
بايد توجه کرد که عده کسانی که در اروپا تقاضای پناهندگی ميکنند، در حال حاضر در حدود يک دهم در صد جمعيت اروپاست. در عين حال عده پذيرفته شدگان در ده سال گذشته نصف شده است. و بر اساس تحقيقات مکرری که صورت گرفته، آمار گيری ها تصديق ميکنند که مهاجرين نقش بسيار مثبت و مهمی در توسعه و بهبود اقتصاد اين قاره داشته اند. بهر حال مسئله ای که متاسفانه امروز در اروپا مطرح است اينست که، چه کسی قلعه اروپا را مستحکم کند؟ ... لوپن فرانسوی يا بلر انگليسی
تصوير: نقاشی توسط يک پسر پانزده ساله سودانی، که در اردوگاه پناهندگان زندگی می کند.




Tuesday, May 21, 2002

امروز شارون اعضا دو حزب مذهبی افراطی کابينه اش را بر کنار کرد. دليل اين تغيير، ظاهرا به خاطر رای آنها در پارلمان اسرائيل عليه يک برنامه اضطراری دولت برای تغييراتی مهم در بودجه اين کشور است.
به اين ترتيب دولت وحدت ملی شارون اکثريت خود را از دست ميدهد، در حاليکه به اقليت هم در نمی آید [60-60] ، تا مجبور به استعفا گردد.
يک حزب ميانه رو لائيک اسرائيل که تاکنون بدليل شرکت افراطيون مذهبی حاضر به همکاری با شارون نبودند، اعلام آمادگی کرده اند که برای ترميم دولت، بدون قيد و شرط با شارون همکاری کنند. بهرحال نقش و سنگينی حزب کارگر در ادامه حيات دولت شارون مهم تر از قبل ميشود. بعلت مخالفت اکثريت احزاب برای انجام انتخابات زودرس، وقوع چنين پيامدی در بحران کنونی دولت بعيد است. اگرچه اين امکان به عنوان يک راه حل وجود دارد. انتخابات معمولی قرار است يکسال و نيم ديگر برگزار شود.
در عين حال اين تصميم از نظر مردم اسرائيل احتمالا شجاعانه ارزيابی شده و باعث بالا رفتن محبوبيت شارون در اسرائيل می گردد.
يکی از مشکلات فلسطينی ها هم همين است. آنها هيچگاه در مبارزه سياسی با اسرائيل ابتکار عمل نداشته اند و بالاجبار دنباله رو حوادث، اتفاقات، ابتکارعمل ها، و پيشنهادات ديگران بوده اند. تمام تغييرات در سياست های فلسطينی ها هم در حرف های ياسر عرفات تبلور می يابد. بهمين جهت هر روز چيز تازه ای ميگويد که انعکاس سياست روز است و اين نوسانات باعث شده که تصوير ناخوش آيندی در افکار عمومی در مورد او بوجود بيايد. [البته اين تنها مشکل آقای عرفات نيست.] در صورتيکه اين نوسانات سياسی در اسرائيل از طريق انتخابات، ترميم و تغيير دولت صورت می گيرد که امری عادی و در عين حال مقبول عامه است.
بهر حال، عليرغم حملات وحشيانه اسرائيل و بمب گذاری های فلسطينی ها، اين مسئله نهايتا از طريق سياسی حل ميشود و نداشتن ابتکار عمل در اين مبارزه سياسی يک نقطه ضعف بزرگ است. شکست مذاکرات قبلی در دوره کلينتون که همه کاسه کوزه هايش بر سر عرفات شکست، يکی از شواهد اين ضعف فلسطينی هاست. عدم داشتن نظرات و رهبری واحد پذيرفته شده از طرف نيروهای در گير، يکی از علل اين ضعف است. عرفات يک چيزی می گويد و ديگران کار ديگری می کنند. حتی چندی پيش نيروهای فلسطينی در اثر اين اختلافات بطور نظامی در مقابل هم صف بندی کردند که تازگی هم ندارد. اکثر بازيهای سياسی کشورهای عربی و مسلمان هم اين ضعف را تشديد ميکند و رهبری فلسطينی ها را در اين مبارزه سياسی تضعيف می کند. ... شايد صحبت های اخير آقای عرفات مبنی بررفرم سياسی و برگزاری انتخابات در بين فلسطينی ها، در همين مورد و برای برطرف کردن بعضی از اين کمبودها باشد.
تصوير: نمونه ای از لباس های سنتی که عروسان فلسطينی حدود صد سال پيش بر تن ميکردند.


بوتيچلی، نقاش معروف تولد ونوس، با آمریکو وسپوچی که به آمريکا سفر کرد، و اسم اش بر اين قاره گذاشته شد، در همسايگی هم زندگی ميکردند. بوتيچلی حتی از وسپوچی به کلانتری محل شکايت کرده بود. او که کسل و رنجور بود، از شب زنده داريهای پرسر و صدای خانواده وسپوچی دلخور بود وبه اين خاطر از آنها شاکی شد. ... اينهم از برخورد بعضی از هنرمندان به بچه محل هاشون. ... گويا از همون اول مسافرهای آمريکا، اهل پارتی کردن و بزن و بکوب بودند.
تصوير پرتره آمريکو وسپوچی




Sunday, May 19, 2002



... ادامه از روز قبل
تجربه جديد زناشويی او، اينبار نيز بهتر از قبل نيست. اگرچه "الانورا" بزودی صاحب پسری ميشود [آلفونسينو]، اما "دون کارلو" بی اعتنا درگير روابط عشقی جديدی با زنان و مردان ديگری ميشود. بد رفتاری های او با همسرش بر سر زبانها می افتد، تا در سال 1596 همسر و فرزندش را ترک ميکند و به "جسوالدو" باز ميگردد و در آنجا موسيقی دربار خود را بر پا ميکند. سال بعد پدر همسرش ميميرد و با او سنت موسيقی "فرارا" نيز به پايان می رسد. "الانورا" و" آلفونسينو" نيز "فرارا" را ترک ميکنند و دوباره به دون کارلو ميپيوندند.
دون کارلو بيمار بود و از مرض آسم رنج ميبرد. بعلاوه بزودی حالت های بيماری روانی آزار دهنده ای در او بروز ميکند. پس از پيوستن دوباره همسرش، دون کارلو آزار او را از سر ميگيرد، او را کتک ميزند، به او بی اعتنائی ميکند، و معشوقه جديدی برميگزيند. "الانورا" بارها او را ترک ميکند، اما هر بار جسوالدو به خواهش و تمنا می افتد که او باز گردد، و بازچندی نميگذرد که همان وضع سابق برقرارمی شود.
در آخر، کار دون کارلو به آنجا ميکشد که دراثر التهابات جنون آميز روانی، احساس ميکند بدون آنکه روزی سه بار از دست يک گروه ده دوازده نفری مردان جوان که بدور خود جمع کرده بود کتک نخورد، آرامش نمی يابد. اين برنامه روزانه سه نوبت برقرار بود و در حاليکه دون کارلو لبخند ميزد، عده ای با مشت و لگد و چوب به دل و روده او ميزنند تا آرام گيرد. الانور از برادر ناتنی اش تقاضای کمک ميکند و تصميم به جدايی از جسوالدو را ميگيرد. اما هر بار، قبل از آنکه جريان جدايی قطعی شود، او متزلزل شده و دوباره باز ميگردد. در واقع خود او هم بيمار ميشود و هر بار پس از معالجه به خانه دون کارلو باز ميگردد و خود را در معرض ضرب و شتم او قرار ميدهد.
بالاخره جزوالدو در سال 1610 ميميرد [63 سالگی]. شايع است که زنش در مرگ او دست داشته است. پسر او هم بزودی ميميرد و الانورا هم از خير املاک و دارايی ها ميگذرد و همه اموال و ثروت فاميل به دست کليسا می افتد. بعدها "الانورا" بهمسری برادرزاده پاپ در ميآيد وتا سن 76 سالگی زندگی ميکند. سالهای آخر عمر او به عبادت ميگذرد.

دون کارلو جسوالدو تعدادی دعای کوتاه مذهبی و شش کتاب ماليگارد نوشت که جزو آثاری بسيار پيچيده و حساس کروماتيک پحساب می آيند. تغييرات ناگهانی در توناليته و ساختمان کيفی صدا ها، همچنان که هارمونی و انبساط کروماتيک موسيقی او، چهارصد سال بعد مورد توجه بعضی آهنگسازان معاصر چون استراوينسکی قرار گرفت. [استراوينسکی حتی به زادگاه او سفر کرد و خاطراتی در اين باره نوشته است].
کروماتيک دستگاهی است که تماما از نيم نت ها تشکيل شده است. آهنگسازانی چون دوبوسی و استراوينسکی، همچنان که بسياری از آهنگسازان مدرن آثار خود را به اين صورت تاليف کرده اند. اهميت کارهای جسووالدو در اين است که سالها پيش اين سبک موسيقی را بکار برده است. اين موسيقی در بافت خود بسيار متنوع و در عين حال احساس برانگيز است. يکی ديگر از مشخصات آثار وی، تغييرات ناگهانی و غيرمعمول در توسعه و پیگيری کوردهاست.
از نظر نوع آثار، کارهای او محدود به آوازهای ماليگارد و بعضا اشعار کوتاه مذهبی است. ماليگارد نوعی موسيقی آواز است که برای 4 تا 6 صدا نوشته ميشود. 200 سال پيش از او ماليگاردها با اشعاری مذهبی بوجود آمدند. جسووالدو اين موسيقی را دو باره با تغييراتی اشاعه داد. همراه با بکار بردن سپک بسيار پيشرو خاص خود، دون کارلو همچنين از اشعاری سکولار، عاشقانه و بعضا اروتيک در ماليگاردها استفاده کرد. که اين هم از مشخصات رايج دوره رنسانس است. در ضمن او جزو اولين موسيقی دانانی است که نت کامل کارهايشان به چاپ رسيد و پخش شد.
بجز آنچه که گفته شد، در تاريخ موسيقی بخش کوتاهی به جسووالدو اختصاص داده شده است. اما بخاطر وقايع غير متعارف، زندگی او بر سر زبان ها بوده و سوژه تعدادی از آثار شعری، موسيقی و نمايشی شده است. "هرزوگ" گارگردان آلمانی نيز، در اواسط سالهای 80 فيلم مستندی از زندگی او ساخته است.
اما شايد آنچه در اين ميان جالب توجه باشد اين سئوال است که وقتی موسيقی او را می شنويد چه احساسی به شما دست ميدهد؟ يا چه احساسی بايد دست دهد؟ آيا بايد به موسيقی او گوش کرد و تصوير زشتی های زندگی او را بخاطر نياورد، يا شايد اصلا نبايد کارهای او را شنيد. آیا اگر دوره زندگی او به ما نزديک تر بود، ميبايست برخورد متفاوتی داشت؟ اگر اين آهنگساز با ما معاصر بود چه ميکردیم؟ ... در ديدی وسيع تر اين سئوالات و نظير آن تنها به اين آهنگساز و کارهای او محدود نميشود. مثلا اگر او نويسنده ای معاصر بود که کاری غيرانسانی کرده بود چه؟ مثلا اگر کسی را کتک زده بود. يا اگر نارو زده بود....
با صورت متفاوت اين مسئله وقتی روبرو ميشويم که هنرمندی بخاطر طرز فکر و يا تعهدات سياسی مورد تائيد ما نيست. چگونه بايد به کارهای او برخورد کرد و آثار او را قضاوت کرد؟
اگرچه چنين مواردی بحث انگيز است و در بسياری اوقات بايد به دقت مورد مطالعه قرار گيرد، اما در عين حال پختگی اجتماعی و فرهنگی در جوامع مدنی باعث شده که معيار های در اين ارزش يابی توسعه يابد، و پاسخ نسبتا مورد قبولی به بعضی از اين سئوال ها داده شود. در حاليکه در ميان ما، بجز برخوردی صرفا سياستمدارانه و بصورت جبهه گيری هايی شعاری، روش ديگری رايج نيست. بايد توجه کرد که در بسياری موارد، بخاطر شهرت هنرمندان، بسرعت يک جبهه گيری موافق و مخالف در بين عامه مردم بوجود می آيد که شرايط اظهارنظر منطقی را بخاطر جو ملتهب و سطحی گرايی عمومی تضعيف می کند. و در اثر نداشتن ايده ای جامع، بسياری از روشنفکران تنها در دام دنباله روی از اين موج های زود گذر گرفتار ميشوند.




Friday, May 17, 2002

زندگی "دون کارلو جسوالدو"، موسيقی دان قرن شانزدهم، بيشتر به يک قصه خيالی و اغراق آميز شباهت دارد. او که در خانواده ای اشرافی در ناپل پرورش يافت، پرنس "ونوزا" و کنت "کونتزا" بود. داستان زندگی پر ماجرای او در عين حال سئوال برانگيز است. آيا چگونه بايد به آثار هنری و رابطه آن با هنرمند و زندگی او برخورد کرد، در اين ميان معيارها و آنچه که بايد در نظر گرفته شود چيست؟ اين سئوال را دوباره، و دقيق تر، در آخر کار طرح ميکنم. ... فعلا اصل داستان عجيب زندگی او و آثارش.
علاقه "جسوالدو" به موسيقی از همان ابتدای جوانی شروع شد. مثل "موتزارت" تمايلی به بازی های معمول بچه ها نداشت، و تنها سرگرمی اش نواختن لوت، هارپسيکرد و خواندن آواز بهمراه پسران جوان ديگر بود.
او پسر دوم خانواده بود، و چون زحمت گرداندن املاک پدری بطور سنتی به گردن برادر بزرگتر بود، او از اين بابت دردسری نداشت. اما در سال 1584، لوئيجی، برادر بزرگترش ميميرد و اين مسئوليت به گردن کارلو جوان می افتد.
برای دون "کارلو جسوالدو"، "دنا ماريا" را بعنوان همسر برمی گزينند. در آنزمان، ازدواج با اقوام نزديک رسم رايجی در بين خانواده های اشرافی ايتاليا بود. زيرا از اين طريق ميتوانستند ثروت را در بين خود نگهداری و متمرکز کنند و از پخش آن جلوگيری نمايند.
دختر عمو و همسر او "دنا ماريا" پيش از سی سالگی دو بار بيوه شده بود. اول بار در پانزده سالگی که در نتيجه دو بچه داشت. اين توانايی توليد مثل برای يک خانواده اشرافی که به ادامه نسل، وليعهدی و حفظ و اداره املاک فاميل اعتقاد داشت، مهم بود. او در عين حال بسيار زيبا و دوست داشتنی بود. بعد از ازدواج، بزودی "دون امانوئل" بدنيا می آيد، و نگرانی از بابت آينده املاک و ثروت فاميل برطرف ميشود. علاقه کارلو هم به همسرش رفته رفته از بين ميرود. "جسوالدو" دوباره ترجيح ميدهد که بيشتر اوقاتش را به موسيقی و گذراندن با مردان جوان ديگر صرف کند.
"دنا ماريا" جوان وزيبا نيز عاشق ميشود. معشوقه او، "فابريتزيو کارافا" دوک "آندريا" نيز قبلا ازدواج کرده و چهار فرزند داشت.
برای اينکه بتوانند مخفيانه خلوت کنند، آن دو مجبور بودند حق و حساب های بسياری به مستخدمان و اطرافيان که عده اشان هم کم نبود بپردازند. آنها دو سال عشق خود را پنهان نگه داشتند تا خبرش به گوش "جسوالدو" رسيد. دون "جوليو" عموی جسوالدو که خود بارها به "دنا ماريا" اظهار علاقه کرده و مورد لطف او قرار نگرفته بود، از روی حسادت و خشم، عشق آنها را پيش "جسوالدو" فاش ميکند.
اما هنوز قضيه ميتوانست به سکوت برگزار شود. "فابريزيو" که از اشاعه شايعات نگران شده بود پيشنهاد ميکند که روابط را محدود کرده تا بدست فراموشی سپرده شود. اما "دنا ماريا" ميگفت که از برملا شدن عشق اش واهمه ای ندارد و اگر او از اين ميترسد، پس ديگر يک شاهزاده نيست، و تنها چون سگ ارباب است. و او زخم شمشير را به خيانت به عشق اش ترجيح ميدهد. در نتيجه تصميم ميگيرند که حاضرند برای عشق، خود را فدا کنند.
"دون کارلو" بعد از مدتی برای آنها تله ميگذارد. او اعلام می کند که برای يک روز به مسافرت شکار ميرود و شب برنميگردد. ولی کمی ديرتر بی خبر و سرزده به کاخ خود بر ميگردد، در اطاق خواب همسرش را ميشکند، و آن دو را که مشغول عشق بازی بودند کشته، سپس دستور ميدهد تا نوکران جنازه برهنه آنها را به بيرون بياندازند و در معرض ديد عموم قرار دهند. روز بعد مردم تجمع ميکنند و بدن آنها را که به طرز فجيعی پاره پاره شده بود از نزديک نظاره ميکنند.
بخاطر موقعيت قدرتمند طبقاتی، "دون کارلو" هيچگاه به خاطر اين قتل محاکمه نشد، اما بنظر ميرسيد که اين قضيه او را عميقا ناراحت کرده و احتمالا به شروع يک بيماری روانی جنون آميز دامن زده است. او چون "مکپث" جنگل اطراف کاخ اش را به تيغ ميکشد تا شرم اين جنايت ديگر نتواند در پشت آنها پنهان بماند. سپس در اين فضا دير و عبادتگاه ای بنا کرده و تصويری از اين آدمکشی در آن نصب ميکند، و آن محل، حال قتلگاه عشق را پيدا ميکند.
با اين که زن اش را کشته بود بزودی همسر تازه ای می يابد. دوک "آلفونزو دوم"، از "فرارا"، که وارثی نداشت و نميخواست که املاک و دارايی اش از بين برود، به برادر زاده اش "الانورا" پيشنهاد ميکند که با "دون کارلو" ازدواج کند. از طرف ديگر"جسوالدو" هم پيشنهاد را می پذيرد، اما نه بخاطر عشق الانورا، که هيچگاه او را نديده بود، بلکه پخاطر شهرت غنای موسيقی در دربار "آلفونزو" که ديوانه و مجذوب موسيقی بود. در فوريه 1594 اين دو بطرز باشکوهی ازدواج ميکنند. حتی اشعار و موسيقی هايی به اين مناسبت تاليف ميشود.
دوسال آينده سالهای پر باری برای "جسوالدو" بود. او چهار کتاب "مادريگال" های پنج صدائی را در اين سالها مينويسد. در اين دوره، هر روز موسيقی دانان دربار بعد از شام در کاخ جمع ميشدند و پهمراه مجموعه مفصلی از سازهای موسيقی، دو ساعت آواز ميخواندند.
.... ادامه اين مطلب را فردا مينويسم.




Wednesday, May 15, 2002

يکی از نقاشی های ادوارد هوپر هنرمند آمريکايی موسوم به "nighthawks"


Nighthawks
1942; Oil on canvas, 30 x 60 in; The Art Institute of Chicago


... اين نقاشی جزو آن رديف کارهای Edward Hopper است که زندگی شهری آمريکا در سال های 40 را به تصوير می کشد. به تصوير در آوردن تنهايی و خالی بودن زندگی شهری، بوسيله نقاشی فضا هايی خالی و فيگورهايی بی حرکت و ساکت. کارهای اين نقاش آمریکايی بواسطه سبک خاص او در ايجاد فضا ها و فرم های ثابت، و تکنيک رنگ آميزی دارای تاثير قوی روانی است.




Tuesday, May 14, 2002

Nine Queens نام يک فيلم جديد آرژانتينی است. داستان يک عده حقه باز حرفه ای که ناگهان در جريان يک کلاهبرداری پر سود قرار می گيرند، فروش يک سری تمبر ناياب بنام Nine Queens که البته تقلبی است، به قيمت نيم ميليون دلار، به يک ديپلمات اخراجی ونزوئلائی که بايد ظرف 24 ساعت خاک آرژانتين را ترک کند.
دو پرسوناژ اصلی فيلم در حين يک کلاهبرداری کوچک موقع پرداخت پول در يک خوار و بار فروشی با هم درگير و آشنا ميشوند. يکی کهنه کار و ديگری کم تجربه که به اصرار اولی و باوجود بی اعتمادی ذاتی هر دو، تصميم می گيرند برای يک روز همکاری کنند، هم کسب تجربه، و هم شکار طعمه ای بزرگتر. و اينجاست که قضيه تمبرهای تقلبی پيش می آيد و دنباله داستان پر پيچ و خم.
در اين فيلم همه دزد و فاسد اند. شايد تصويری است از پايتخت آرژانتين از نگاه فيلمساز. ... همه درصد ميخواهند. و همه بهم کلک ميزنند. [... چه تصوير آشنايی]
در اين فيلم اتفاقات غيرقابل پيش بينی يکی بعد از ديگری پيش می آيد، بطوريکه تماشاگر در آخر کار، وقتی که تمام مهره ها سر جای خود نشست پی ميبرد که او هم فريب خورده است و داستان چيز ديگری است. سورپرايز بودن پايان فيلم هايی نظير اين معمولا تنها موضوع قابل پيش بينی است وگرنه پيش بينی داستان، وقتی که فيلم خوب پرداخت شده است، بسيار مشکل است. کارگردان اين فيلم Fabián Bielinsky است. او از سيزده سالگی فيلم ميساخته است. در اينجا سايت Nine Queens را پيدا کنيد. اين سايت خوب و جالب طراحی شده است. با قرار دادن ذره بين روی تصاوير، توضيحات بروی صفحه می آيد.




Monday, May 13, 2002

حدود يک ساعت پيش زمين لرزه ای بشدت 5.2 ریشتر منطقه خليج سانفرانسيسکو را لرزاند. اخبار اوليه حاکی است که عليرغم تکان شديد تلفاتی بوجود نيامده است. در اينجا ميتوانيد اطلاعات راجع به آن را پيدا کنيد. اين سايت زمين لرزه ها را تا 6 روز بعد تحت نظر ميگيرد و هر ساعت آخرين تحولات را منعکس ميکند. اين سايت مطالعات ژئولوژيک آمريکا است.


... بعد از اجرای يک کنسرت پيانو، يکی از حضار از روی تمجيد به روبينشتين ميگويد، استاد من حاضرم تا همه زندگی ام را بگذارم، تا در عوض بتوانم مثل شما پيانو بزنم. روبينشتين در پاسخ ميگويد، ... من گذاشته ام.




Saturday, May 11, 2002

هفته پيش تاتر جالبی را بنام Homebody/Kabul ديديم. قسمت اول نمايش يک منولوگ طولانی است که شخصيت اصلی [يک زن خانه نشين انگليسی] در حاليکه روی مبل نشسته، قسمت هايی از يک کتاب راهنمای توريستی راجع به افغانستان را که چهل سال پيش نوشته شده برای تماشاگران ميخواند، و در لابلای آن راجع بخودش و روياهايش در باره افغانستان صحبت ميکند. اين قسمت با اينکه نزديک به يک ساعت و نيم طول ميکشد، چون متن جالب و شيريی دارد و با مهارت بازی ميشود، نه تنها خسته کننده نيست، بلکه بندرت کسی متوجه گذشت زمان ميشود. متن نمايش، در حاليکه به تاريخ سه هزار ساله اين سرزمين اشاره ميکند، در باره اهميت افغانستان، اين کشور را قلب دنيا می نامد که دنيا فراموش اش کرده است. در عين حال به موضوع جذابيت شرق برای غربی ها و برخورد و تفاوت های فرهنگي ميپردازد.
اکت دوم نمايش از لندن به کابل تحت سلطه طالبان تغيیر مکان ميکند. شوهر و دختر زن انگليسی پس از مفقود الاثر شدن وی، به کابل آمده اند که او را پيداکنند. آنان با واقعیت های زندگی [جنگ، طالبان، مذهب، سياست غرب، خشونت، ترياک ...] در کابل آشنا ميشوند، عليرغم اعتقاد عمومی که زن انگليسی کشته شده است، از طريق مترجم خود که يک شاعر تاجيک الاصل افغانی است و در زندان يادگرفته تا به زبان "اسپراندو" شعر بگويد مطلع ميشوند که زن انگليسی زنده است و به اسلام گرويده و به ازدواج دکتری افغانی در آمده و باوی زندگی می کند. زن ديگر دکتر [او قبلا در کتابخانه کابل کار ميکرده و فعلا خانه نشين است] که از زندگی شخصی و اجتماعی اش در کابل بستوه آمده، پيشنهاد کرده که در مقابل دريافت دعوتنامه مهاجرت و فراهم شدن فرارش به غرب، با همسر و دختر زن گمشده ملاقات کند و اطلاعات بيشتری به آنها بدهد. صحبت های حلاله، زن پشتو در اين نمايش بسيار روشنگر و با اهميت است. از جمله او به غربی ها ميگويد، اگر از طالبان خيلی خوشتان می آید، ببريدشان به نيويورک، البنه زياد نگران آن نباشيد، چون خودشان دارند به نيويورک می آيند. [نمايشنامه مدتها قبل از حوادث سپتامبر نوشته شده است]
در قسمت آخر نمايش زن افغانی روی همان مبل زن انگليسی نشسته و با دختر خانه راجع به پدر و مادرش صحبت می کند در حاليکه زن انگليسی هم بدنبال روياهايش در افغانستان باقی ميماند و زندگی تازه ای را شروع می کند.
نويسنده اين نمايشنامه Tony Kushner است که درميان نسل جديد نويسندگان آمريکا جايگاه ويژه ای دارد. او بخاطر نوشته اش "فرشته ها در آمريکا" جايزه پووليتزر را در سال 83 برد. اين اثر از طرف تاتر ملی انگلستان بعنوان يکی از 10 نمايشنامه برتر قرن بيستم انتخاب شد.
اين تاتر که برای اولين بار در غرب آمريکا اجرا ميشد توسط Tony Taccone کارگردانی شده است. اين نمايش اگر چه به بسياری از موضوعات مربوط به افغانستان مي پردازد اما خط داستاني جنبه های شخصی حوادث زندگی فاميل انگليسی را تا آخر ادامه ميدهد و تعادل خوبی در اين مورد بوجود می آورد. در اينجا ميتوانيد مصاحبه ای در مورد Homebody/Kabul که با نويسنده اين نمايش صورت گرفته پيدا کنيد.


... وودی آلن گفته است که مجاز بودن گردش براست سرچهارراه و موقع چراغ قرمز، تنها نشانه تمدن در کاليفرنيا است.


فيلم جديد وودی آلن به نام Hollywood Ending که قرار است چند روز ديگر فستيوال کان با نمايش آن شروع بکار کند، داستان يک کارگردان سينما است، که عليرغم بردن دو جايزه اسکار، در حال حاضر کارش با کسادی روبروست و دربدر بدنبال شانس ديگری است که فيلمی بسازد و دوباره خودش را بالا بکشد. کارگردان که مشغول فيلمبرداری يک آگهی تجارتی است، باخبر ميشود که کمپانی گالکسی برای فيلم جديد و پرخرج خود، وی را برای کارگردانی انتخاب کرده است. درحقيقت زن سابق کارگردان که او را بخاطر صاحب استوديو فيلم رها کرده است، نامزد جديدش را متفاعد ميکند که برای اين فيلم وودی آلن را انتخاب کند. با اينکه کار کردن برای زن سابقش کمی غيرقابل قبول است، اما او بهرحال نمی نواند از اين آخرين شانس صرفنظر کند و قرارداد را می پذيرد. اما دردسر فيلمساز به اينجا ختم نميشود و وقتی کار شروع می شود، کارگردان درمانده در يک حالت عصبی کور ميشود و برای از دست ندادن کار، با اصرار وکيلش، نابينائی خود را پنهان نگه می دارد و به کارگردانی فيلم با چشم کور ادامه ميدهد.
از بهار پيش که وودی آلن اين کار را شروع کرد، داستان فيلم برای مدتها کاملا پنهان بود، حتی بعضی از هنرپيشه های اصلی موقع فيلمبرداری نميدانستند که داستان فيلم چيست و به آنها گفته نشده بود که در واقع Woody Allen دارد نقش يک آدم کور را بازی می کند. اين فيلم با اينکه داستان ساده ای دارد، بسيار جذاب و خنده آور است و طبق معمول وودی آلن فرهنگ هاليوود و غرب آمريکا را مسخره ميکند. اين فيلم در وافع يک کمدی رومانتيک مدرن است.و جزو کارهای موفق اين کارگردان نيويورکی است. در اينجا ميتوانيد اطلاعات بيشتری در مورد اين فيلم پيدا کنيد.




Friday, May 10, 2002

اين قديمی ترين ساز موسيقی است که تاکنون کشف شده است. اين ساز Neanderthal Flute نام دارد. بين 43 تا 82 هزار سال پيش ساخته شده است. دو سوراخ کامل و همچنين دو سوراخ فرعی که در انتهای شکسته استخوان قرار دارد فلوت را برای نواختن چهار نت گام دو، ره، می آماده کرده است.


... ARCHIVE

... LINKS

copyright 2002-05 | all rights reserved